دوستی

 

انکه میگوید دوستت دارم خنیاگر غمگینی است

که

اوازش را گم کرده است

ایکاش

عشق را زبان سخن بود !

اشک

 

ان شب در سکوت غریبی ، خیالت را با اشک شستم

و در امن ترین گوشه قلبم نشاندم.

در ان تنهایی بیدادگر مونسی نداشتم.

این اشکها بودند که نگذاشتند دلم پرده از راز نهانش برکشد و

لب به شکوه گشاید.

همین اشکها بودند که مرهم زخمهایم شدند و تسلایم دادند.

اشکهایم را دوست دارم ،اشکهایی که ار درد  صداقت می بارند....

اشکهایم برای تو ، که در شبهای بی تپش گاهی سراغی از

این دل دیوانه بگیری.

اشکهایم را نگه دار. 

محبت

 

گاهی گر از ملال محبت برانمت

دوری چنان مکن که به شیون بخوانمت

پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من

تن نیستی که جان دهم و وارهانمت