در دلم خالی بود
جای خالی ِ نبودت
حتی پیش تر از آنکه بیایی
از زمانهای دور ...
و
این سالها
نبودت را
قصه گفتم
برای کودک ِدل
درد حجیمی است
خواستن ونداشتن ...
ودیوار سیمانی بغض
ترک خورده
از رطوبت
اشکهای انباشه ی ِاین سالها
* * *
تو آمدی
اما
ظلمت شب
تعبیر میکند به تکرار
هر دم
کابوس رفتنت را،
ومدتهاست که ذهنم
تداعی گرچشمان تو بود !
آرزوی ِِروحت
و نداشتن جسمت ...
امان از این حس ِیاغی ِسرکش ِتب آلود ِشبانه ... !
* * *
زیر لب میخوانم هر دم :
" بدرود خوب من ! بدرود !
می سپارمت به آفتاب
به زیباترین
لحظه های ناب ِعشق "
... میگذارم
عمق نبودت
شریانهایم را
بخشکاند
میگذارم
فشار این بغض
سینه ام را
پاره کند ...
salam azizam rastesh hamin chand ta matlabet vasam kheyli jaleb booood va motmaenan vase shorooo khooobe*omidvaram movafagh bashi * hamishe SHAD bash *bye
سلام
شعر زیبایی بود...
ومدتهاست که ذهنم
تداعی گرچشمان تو بود !
آرزوی ِِروحت
و نداشتن جسمت ...
سلام . ممنونم که به من سرزدی .وبلاگتو دیدم یه جورایی باهات موافقم. تنهایی بهترین دوسته. رازتو میشنوه و به کسی نمیگه.خیالت راحت باشه . این شعر هم تقدیم به تو
دردی اگر داری و همدردی نداری
با چاه انرا در میان بگذار - با چاه
گفتند اینرا پیش از این
اما نگفتند
گرهمرهان در چاهت افکندند و رفتند
انگاه دردت را کجا فریاد کن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
سلام دوست عزیز خیلی احساس لطیفی بود... ما باید باشیم حتی در اوج نبودن... باید ادامه بدیم چه با آنها چه بی آنها...