بیاااااااااااااااااااااا


التماست نمی کنم


هرگز گمان نکن که این واژه را در وادی آوازهای من خواهی شنید
 تنها می نویسم بیا

بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر

 نگاه کن!

 ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است

 اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود،
 
 ساعتی پیش، این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم
 
 به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم
 
 بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کافی ست
 
 تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی 
 
اما
 تو را به جان نفس های نرم کبوتران هره نشین
 
 بیا و امشب را  بی واسطه ی سکسکه های گریه کنارم باش

 مگر چه می شود،  یکبار بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم ؟ 
نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:26 ب.ظ http://sfandiary.blogsky.com

عجیب است «رویا»!عجیب!
ما از هر طرفی که به دیوار پشت می کنیم
روبرویمان دیوار دیگری می ایستد

انصاری پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:36 ب.ظ http://http://adineh.blogsky.com/

سلام بایک غزل تازه به روزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد