ان شب در سکوت غریبی ، خیالت را با اشک شستم
و در امن ترین گوشه قلبم نشاندم.
در ان تنهایی بیدادگر مونسی نداشتم.
این اشکها بودند که نگذاشتند دلم پرده از راز نهانش برکشد و
لب به شکوه گشاید.
همین اشکها بودند که مرهم زخمهایم شدند و تسلایم دادند.
اشکهایم را دوست دارم ،اشکهایی که ار درد صداقت می بارند....
اشکهایم برای تو ، که در شبهای بی تپش گاهی سراغی از
این دل دیوانه بگیری.
اشکهایم را نگه دار.
سلااااام
خیلی قشنگ بود
خوشحال میشم اگه به وبلاگ منم سر بزنید
ممنووووووووووووووووون